به عادت

ساخت وبلاگ
حس میکنم هزار سال گذشته است. نه دو سال و نیم، که هزار سال گذشته است. انگار منجنیق توی سرم هوار کرده اند، شلیک کنان به قصد دشمن فرضی، به تپه های موهومی که نوید آزادیشان دریده و شاید، گلوگاه عمیق صاعقه ها درشان تنیده باشد، روی دیوارهایی که شبهه ناک به وین میمانند، مسیری که روز و شب در آن دویده ام و هرگز نرسیده ام. هرگز نرسیده ام. روایت پایان برایم تلخ ترین بوده و خواهد ماند. روایت انجماد پس از تندر، روایت انعقاد خون پس از مردن، روایت تباهی بی مراد، مفهومیت کلی از تبعیت نرسیدن و فعلیت. از عمق فعلیتی که در نفی رسیدن باقی مانده. از پایانی که هراس ندارم اما بیزارم. میمیرم از این خستگی، از این دویدن و نرسیدن، از این به انهدام خود مسلط شدن، از این رمز اضمحلال را فهمیدن. از این کبودی خام هرگز تسلی ناپذیر غمگینم. و دوباره بعد قرنها چند کلمه ای شعر میگویم. چند خطی مینویسم، یک مشت اراجیف پی در پی را از خودم به خودم کپی پیست میکنم که فکر کنم هنوز نمرده ام در خویشتن و سایه ابدی خود بر پیکر نحیف خود. حس میکنم سرنوشتم خواهد بود بلعیدن آدمها. به عادت...ادامه مطلب
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 10:06

تقدیم به بدنه تمام آدمهایی که عاطفانه دوستشان داشتمتاریخ گفته بودتاریخ تلخ پر از داسفریاد کشان که درون هجوم، به سر پنجه ی توانمند تاراجزهی بی باکی و رویش یاسکه دروغ است اکثرهم به دموکراسی اقلیتو حقیقت این استبعد قرنها شعرم هستدر ثبات موهوم یک تقدیردر وارونگی پایان پذیر تمام این تصویردریاچه بشدت و حدت عمیق استو نقش پنجره های توی استکان مشخص استمن با تو دویدمتمام روزهای نبودن، بودنمن با تو ما، هزارینه قصه هااز روی دشتها و روزها پریدن و بیهوشمدهوشلای چنارها، پشت بوته هامن با تو دویدم صد و چهل و نه و چند ساعت و ثانیه ما به ازادر آستان مقدس صد و پنجاهجایی از این دنیاکه من خودم را ویرانو ما تشکیلاتی موازی شکل میدهد به بستر انهدامدر شرف اضمحلالتنها اضمحلال دو تن در بستری بازی اسیدی و جانکاهجایی از این تاریخ لنگ لنگمست حملات چریکیپیشگویان تمام حقیقتند بی شکو دکمه های لباس های نارنجی و قرمزمن با تو دویدم به سوی انهدامامروز، در جایی که من هستمجایی که تو بودیو گوشماهی ها به سمت خود میدویدندو با اشکهای خود، آکواریوم پر میکردندجایی که گوشه ای از جنگهایی است که من باختم بیست و چند سالو یک بار برده ام، تنها، یک آبان ساده راتو نیستی، تو هستی، تمام اینها تصویرندبرای من، برای استکان خالی، برای اسکوپهای کوچک داخل ظرفسردمن با تو میدومما در حاشیه خالی اتوبانما در گرای نود درجه، سوی برموداما روی روزهای کودکانه، روی با هم بودنخود اگر به تیربار ببندم، تو چشم بندبگذار پرندگان جیغ بکشندتاریخ تعویض نخواهد شدبگذار شش تکه کاموا گم بشوندخط مترو عوض نخواهد شدو ما، سالکان کوچک خط دو، خط چهارخط دریاها، ساحلهاخط خورشیدها، شنهاو خط خون، خطی که شماره اش یک است، بداندر سردابها غرق میشویم، ماطرد هم بشویم مااگر کم به عادت...ادامه مطلب
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 10:06

نوشتن به مثابه عملی است برای خروج. برای تغریق، برای تصعید. نوشتن به مثابه تلاشی است جهت برون داد آنچه در جای جای نوسانات زندگانی واپس کشیده، در هم تنیده و پاشیده. اینجا نوشتن اما فراتر از تمام اینها، قصه‌گاهی است در تجلی بی معنی ترین. که نوشتن برای نویسنده، وسیله ایست توجه طلبانه، نفسگیر و طنین انداز که صدایش شنیده شود. اینجا، شنیدن اهمیت والایی ندارد. نوشتن در نهایت امر خودش را پدیدار میکند و اینجا نشستن، پایان بندی سطور را تداعی میورزد و انتهای مسیر انهدام را.واقعاً بد نیستم. خوب هم نباید گفت. یک محوریتی سرراست میان خوب و بد، پلشت و نازنین، مخروبه ای که با یک ضربه ویرانتر میشود و با یک آجر آبادتر. قصه ای که یک سطرش بریده میشود و از معنا می افتد و یک کلمه اضافه میشود و هزاربار بهتر. قصگی میکنم، نفس میکشم، پاپس میکشم و پا جلو میگذارم. بی وحشت از تنش و واکنش و حتی گزشهای پیاپی آدمهایی که لیاقت را تصویر میکنند و در تصویرهایشان هنوز من را متعالیترین آدمی برای ارتباط میبینند و همزمان، با تمام قوا، از من میهراسند. مباد که هویتشان تقلیل یابد در عظمت وحشت انگیز هویت من.این نرم افزارهای دیت و این بساط خطیر، چیز جالبی به من نشان داده اند. آدمهایی که خودشان را در واژه کلیدی تعریف میکنند. میتوانند در یک خط هویت خود را ترسیم کنند و آدمهایی که حتی این هم نمیتوانند. در جبهه مقابل اینها هم، من ایستاده ام که ذیل یک بند، یک کتاب، یک کتابخانه نمیتوانم خودم را و هویتم را تعریف کنم. یک آدمهایی بی هویتی دارند از کمبود هویت و یک آدمهایی مثل من، بی هویتی دارند از ازدیاد هویت. آدم اینگونه مخدوش میماند. لک زده و تیپا خورده از جماعت کم بین، خون پاش و نغمه ریز.شما به شعر بمانید، کوتاه و خطی و سرراست با به عادت...ادامه مطلب
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 10:06

و سرنوشت در کنه قامت خود چنین است که امروز اعتراف میکنم به دوست داشتنش، و امروز میفهمم یاری برای خود گزیده است. این زندگی من است عزیزانم، این زندگی من است. همینقدر مضحک، همینقدر اسفبار، همینقدر فجیع. یک خنجر بدهید توی گوشتم بکارم به دسته ای خارج، که هروقت لازم شد سرنوشت فشارش دهد. به عادت...
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:30

شتاب میکنم که آفتاب بیاید. و خب، نیامد. آهسته میروم که آفتاب بیاید. باز، نیامد. خیره میشوم به در، به هوا، به آسمان، به سقف، به دیوار، به سینک. که آفتاب بیاید. نیامد. جنگنده بودم، الآن فالکونی خاک خورده ام گوشه انباری. آفتاب انگیز بی چشم داشتی ریخته ت به عادت...ادامه مطلب
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:30

توی تراس است کنار بامداد. نشسته اند پهلوی هم. بامداد تکان میخورد و چشمهای نرمش را به روی روشن روز بسته است. رو به غروب است و برای نوزاد کوچک در آغوش مادر، نگاه کردن به سرخ رو به سقوط سخت است. نگاهشان میکنم از آشپزخانه. موهای سیاه مواجش ریخته است به ر به عادت...ادامه مطلب
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:30

وقتی بهش اینطوری شب بخیر میگی:

شبت بخیر تنیده بر گدازه های عبور و هزار ساعتها به نهضت پایدار خود بر قداست ایمان آویخته در انحنای شب به نفسهات که ودیعه صبحند، صدایگان خداوندی سحرها.

و اینطوری جوابتو میده:

شبت به خیر ...
خفته در پیچاپیچ تاریخ های این شهر، هوشیار در تاریخ شهرهایی که در مسیر عصب های مغزی ات مدام شدند ...

میشه دوستش نداشت؟ استفهام انکاریه. پاسخ نمیطلبم.

به عادت...
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:30

A new story is in the making, and i have a feeling that this one, this one is gonna be different. this one is gonna last. and this one i'm gonna like. and i think this will be last thing i'm ever gonna write here. and yes, I have that much hope. به عادت...
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:30

حس وقتی که کنار هم نشستیم، توی زیرزمین خونه فکرش، توی اتاقی که شاید سرصدای بالا به گوش نرسه، دست زیر چانه با نگاهی غمگین به هم، که فراموش کنیم سرصداهای ذهن نازنینش رو. به عادت...
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:30

اندوه هم اندازه دارد. حرفهای ریخته توی غدد بزاقی اندازه دارد. شبهای بیدار مانده و نشسته روی تخت و غرق شده در تصاویر گذشته اندازه دارد.  و من که بلد نیستم از آدمها عبور کنم، چه کنم؟ من که تمام خالی اندوهگینم را جاری میکنم از لا به لای لبهای خودم به خی به عادت...ادامه مطلب
ما را در سایت به عادت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onthecrashsiteiwas بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:30